*شعر*عشق*ادب*جوانان*

 

صفحه ی اصلی- تماس با ما - طراح قالب

عكس تصادفي

موضوعات

 

 

لینک دوستان

 

چهارپاره و غزل
jadeye khis
جوشکاری
شیفتگان پرواز را میل به خزیدن نیست.
عاشقانه ها
شعر فارسی شاعری از جزیره قشم
justin and selena
متولد ماه مهر
دخترک تنها ......
آلامتو
فضول
غمگین چو پاییزم
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان *شعر*عشق*ادب*جو






زیباترین سایت ایرانی
جدید ترین سرویس وبلاگ
زیبا ترین قالب های وبلاگ
نازترین سایت ایرانی

 

آرشيو

 

ارديبهشت 1394
ارديبهشت 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
آذر 1391
مرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391

 

نويسنده

 

افسون

 

آمار سايت

 

»
»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

  اين وبلاگ را صفحه خانگي خود كن !  به مدير وبلاگ ايميل بزنيد !  ذخيره كردن صفحه!  اضافه کردن اين وبلاگ به علاقه منديها!  لينک RSS 
site map site map ror html site map
  Add to Technorati

 

 كد جاوا

 


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 2134
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 

تبليغات


محل قرار گیری کد های بنر

در دروازه ی دل را ، به گلی باید بست .....

نويسنده : افسون


عشق را در دل عصیانگر خود خاک کنیم

شامه از بوی بدش ، تا به ابد پاک کنیم


در هوایی که نفسهای جنون سم زده است

جام خود ، پر ز میِ سرخ ترین تاک کنیم


رخت بی رخوت صد تکه ی این دنیا را

با تنفر همه را جمع ، و در ساک کنیم


خاطری کز پی آشفتگی اش لرزانیم

از سر سردی دلهای عبث باک کنیم


عاشقی بد بد و بد کرد به ما ، ای جانا

تن خود را به هوای هوسی خاک کنیم


تا به کی مغز سراسر گچ بی حاصل را

به یدک باز کشیده ، به ابد آک کنیم


قلب خود را ز چه رو دست غریبان دادیم

کز پی اش های زده ، سینه چنین چاک کنیم


به درک کن دل خود ، حس بدی دارد عشق

چشم دل شسته و پس ، نم نم و نمناک کنیم


در دروازه ی دل را ، به گلی باید بست

مهر باطل به سراپاش زده ، لاک کنیم


دیگر این عمر نمی ارزد و سودی نبریم

پس بیا فکر به حالِ دلِ غمناک کنیم


دیگر از دشت پر از بلبل و گل رد نشویم

هوس خار و خس و کژدم و خاشاک کنیم


                 شعر از : افسون

لينک ثابت |پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,| موضوع: <-PostCategory-> |


گفتی عاشق میشوی ، از حال دل غافل نباشی .....

نويسنده : افسون


در خیالم ، با تو بودن زندگی رنگی دگر داشت

با وجودت ، تازگی های درونم ، بال و پر داشت


این منم ، دردانه ی تو ، بنگر اینک ، سرد سردم

چشمهایم اشک حسرت ، از نبودت ، تا سحر داشت


می شوم خاموش و از من ، واژه ای بیرون نیاید

چون که محراب دلت ، با مُهر دل ، خو ، سربسر داشت


گفته ای قلبت به من ، نزدیک تر کن ، باورم کن

عاشقت می مانم و در دل ، نگاهت هم ، ثمر داشت


تو سراپای وجودم را ، کشانیدی به سویت

آتش عشقت فروزان گشت و دنیا هم ، خبر داشت


ای که بی تو نیمی از جسمم جدا مانده ، ز دیروزم

عاشقی ها در غیابت هم ، کماکان گو ضرر داشت


گفتی عاشق می شوی ، از حال دل غافل نباشی !!!

وای از حال دلم ، چون عاشقی هم ، خود خطر داشت


می نشینم با دلی خسته ، در آن مقصود فرداها

دیده ای عشقت ، چگونه بر دلم ، آنی اثر داشت ؟


عاشقم گشتی ، نه یکبار و نه صدبار ای عزیز دل

باز می دانم و می دانی که عشقت ، دردسر داشت


بین مان آوار صدها فاصله ، گشته پدیدار

وای از درد فراغت ، کین دلم ، خونین جگر داشت


                 شعر ار : افسون

لينک ثابت |پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,| موضوع: <-PostCategory-> |


پل صراط .....

نويسنده : افسون

 

که هستی ای سراسر خاک ؟

که هستی ای که از دنیا نداری باک ؟

خیالت تا بلندای زمین و آسمان ها می زند فریاد

تو این حوّای دیروزی ....؟

و یا ، آن آدم فردا .....؟

کدامین راه را در روبروی خویش می بینی ؟

ببینم کوله بارت را !!!

چه خالی است

وای افسوس ......

چرا بیهوده در تاریکی دالان بی نور زمان محسور می چرخی ؟

که هستی ای سراسر خاک ؟

همان کز آتش سوزان تقدیرش هراسان است ؟

همان کز کودکی تا وقت پیری یک نفس آه و دمش از او گریزان است ؟

سرای آخرت در دور دستی بس همین نزدیک معلوم است !!!

ببین آنجاست ......

همان جایی که نبض زندگی مان رو به معدوم است .....

چه کردی با خودت که این گونه از رفتن پریشانی ؟

برو دیگر به سوی جاده ی تاریک

دگر از تو که کاری بر نمی آید ، پشیمانی ؟

جلوتر گر روی راهی ست باریک و سراسر ترس

و بعد از آن پلی در انتهای این ره باریک

تو می دانی که آن پل چیست ؟

و یا نامش به گوشت خورده است آیا ؟

قدم هایت چرا سست است اینک..... ؟ ای که از رفتن هراسانی

درست است حدس آن چشمان پر آشوب و حیرانت

پلی باشد که بر راه تو می بندند

و تو باید که از آن رد شوی اکنون

گناهی کرده ای ؟

مالی به یغما برده ای ؟

مکر و ریا کردی ؟

نمی دانم .........

تو باید بگذری از این ره باریک تر از موی سر.... انسان

همین جایی که حق دیگران از تو طلب گردد

کنون وقت حساب است در قیاس کارهای تو

اگر پاکی که بی شک رد شوی با شادی و خنده

و اگر غرق گناهی می روی در عمق تاریکی ........


                                             شعر از : افسون

لينک ثابت |پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,| موضوع: <-PostCategory-> |


خانه ی دل شود رضا .....

نويسنده : افسون

 

با تو فسانه میشوم ، تا ته جاده بی صدا

محو نگاه مست تو ، شانه به شانه تا صبا


نقش و نگار بسته ای ، بر دلِ زار و خسته ام

بی تو دلم نمی شود ، شاد زِ ساز این نوا


کاش شبی کوچ کنم ، از گذرِ زمانه ات

با تو به آسمان رسم ، چون نفسی ز تن رها


خاموش و بی بهانه ام ، کن نظری به حال من

نیست کسی حریف دل ، تا که کند مرا جدا


عاشق بی سرا شدم ، راهی کوچه ها شدم

ای که به شکر بودنت ، هر سر شب کنم دعا


کاش که خاک پای تو ، از سر زلف می چکید

تا که به عشق ناب تو ،خانه ی دل شود رضا


بسته ام این دلم به تو ، تا که جهان خبر شود

رسم وفاداری ما ، باد برد به نا کجا .........


             شعر از : افسون

لينک ثابت |پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,| موضوع: <-PostCategory-> |


رویای پریشان .....

نويسنده : افسون


نوشتم هر زمان هر جا بدون تو زمستانم

بیا و با وجودت یاس بنشان روی دامانم


فراوان دیده ام مجنون بی لیلا در این هستی

ولیکن نیست اینک چون تو مجنونی ، بیا جانم


تمام حرفهایم را هم اکنون پوچ میدانم

ز بس با بودنت گشتم اسیر شب پشیمانم


خیالت لحظه ای از من گریزان نیست می دانی !!!

هوای دل شده ابری و من لبریز بارانم


در این بحبوهه ی بی رنگ ، می رقصی چو پروانه

و من شمعی میان خواب و رویایی پریشانم


شدی با من غریبه ، ای همه غم ها ز تو تکرار

مرنجان این دلم را ، باز نشکن ...... من که ویرانم


منم آهنگ غمگینی ، که صوتش بادها برده

شبیه نی لبک ، بر گوشه ی لب های چوپانم


تو تا کی می توانی نگذری از این دل خسته

هنوزم می کنی انکار! و من مبهوت و حیرانم


برو با خود تأمل کن ، ببین فرهاد شیرینی ؟

همان تیشه به دستی که شده مجذوب چشمانم ؟


من آن دل را ، که با مکر و ریا باشد نمی خواهم

برو ای سایه ی تیره ، برو بگذر ز دستانم


دگر خواهش مکن ای بغض بی پایان تاریکی

مرا از خود رهایم کن ، بکن از دیده پنهانم


هنوزم اشک می پیچد به چشمم وقت دلتنگی

برو اما بدان دیگر شکسته عهد و پیمانم


                

    شعر از : افسون

لينک ثابت |پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,| موضوع: <-PostCategory-> |



درباره ما

 

& سلام سلام سلام & سلام به دوستای عزیزم ، خوش آمد میگم خدمتتون که تشریف آوردید و به وبلاگ خودتون سر زدید ، امیدوارم بتونم مطالب خوبی رو بهتون ارائه بدم ، با امید روزهای خوب در آینده !!!!!!!!!!!!!!!!! به وبلاگ من خوش آمدید

 

پيوند روزانه

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

نازترین سایت ایرانی
زیباترین سایت ایرانی

زیبا ترین قالب های وبلاگ
زیباترین ها
عکسهای خارجی

 

 

جستجو

 

Google
  
            
     در كل اينترنت
     در اين سايت

 

سرویس دهنده

 


Www.LoxBlog.Com

 

Copyright © 2010

Powered by: LoxBlog.Com|designer: NazTarin.Com