کوله بارم را برمیدارم ٬ پر از شوق نگاهت است
تا انتهای کوچه خیال با تو بودن میدوم
برگهای پاییزی نگاهم ٬ کف پوش کوچه دلتنگیهایت شده
کم کم به ته کوچه میرسم ٬ گامهایم را کوتاه تر بر میدارم
خش خش برگان ٬ و دیگر هیچ
می ایستم ٬ چیزی به انتهای کوچه نمانده ، میترسم
هجوم خیالم پریشانم میکند ٬ بمانم یا ادامه دهم
باران سکوت میبارد ٬ نم نمک خیس میشوم از عشقت
ثانیه ها ٬ دقیقه ها ٬ ساعت ها میگذرد
پاورچین پاورچین جلو میروم
به لرزه می افتد ٬ صفحه دل تنهاییم
بی قرار میشوم ٬ بی قرار سایهٔ تو
تا ته کوچه چیزی نمانده ٬ قلبم پر از هیاهوست
سرآسیمه میرسم به نظرگاه چشمانت
دیوار کاه گلی قلبت ٬ بوی عشق میدهد
سنگ میزنم بر در گلخانه وجودت
کسی به پیشوازم نمی آید ؟
جوابی نمیشنوم ٬ سردم از شرر باران
کوچه انگار دلگیر است ٬
از حضورم کسی دری به رویم نمیگشاید
باز میگردم به سوی هوای بیگانگی
باز هم من ماندم و کوله بار چاک چاک خستگیم
در فراسوی ٬ این اتاق تاریک خیال ....
شعر از : افسون 
