در خیالم ، با تو بودن زندگی رنگی دگر داشت
با وجودت ، تازگی های درونم ، بال و پر داشت
این منم ، دردانه ی تو ، بنگر اینک ، سرد سردم
چشمهایم اشک حسرت ، از نبودت ، تا سحر داشت
می شوم خاموش و از من ، واژه ای بیرون نیاید
چون که محراب دلت ، با مُهر دل ، خو ، سربسر داشت
گفته ای قلبت به من ، نزدیک تر کن ، باورم کن
عاشقت می مانم و در دل ، نگاهت هم ، ثمر داشت
تو سراپای وجودم را ، کشانیدی به سویت
آتش عشقت فروزان گشت و دنیا هم ، خبر داشت
ای که بی تو نیمی از جسمم جدا مانده ، ز دیروزم
عاشقی ها در غیابت هم ، کماکان گو ضرر داشت
گفتی عاشق می شوی ، از حال دل غافل نباشی !!!
وای از حال دلم ، چون عاشقی هم ، خود خطر داشت
می نشینم با دلی خسته ، در آن مقصود فرداها
دیده ای عشقت ، چگونه بر دلم ، آنی اثر داشت ؟
عاشقم گشتی ، نه یکبار و نه صدبار ای عزیز دل
باز می دانم و می دانی که عشقت ، دردسر داشت
بین مان آوار صدها فاصله ، گشته پدیدار
وای از درد فراغت ، کین دلم ، خونین جگر داشت
شعر ار : افسون 
نظرات شما عزیزان: