در فراغ عشقِ تو ، این دل غمِ بسیار دارد
زیر بارانهای احساس ، غمت غمخوار دارد
میشوم گم گشته ی تو ، تا ز خود بیرون بیایی
مست چشمان سیاهت ، کز حیا دیوار دارد
پیچش زلف کمندت ، در دلم شوری به پا کرد
موج آن در دست باد است ، چرخشش اسرار دارد
گل شکفته در نگاهت ، تو گلستان وجودی
محو اندام تو هستم ، چون گل بیخار دارد
عاشقان همچون کویرم ، در میان کوی هستی
خاک گشتم در وجودش ، شامۀ هوشیار دارد
شد دلم رسوای عشقش ، در پس پرچین احساس
از نگاهم زود فهمید ، که ، سبک رفتار دارد
آمد و بنشست در دل ، با کلام خوش ، چو مستان
خامُشّم پیش بیانش ، چون شکر گفتار دارد
خاطراتم با وجودش ، گشته مالا مال بودن
بس که در تفسیر عشقش ، باز صد طومار دارد
خانۀ دل گشته ویران ، در پس این تاب و تبها
میکند دل را خرابت ، زلزله آوار دارد
مثل یک رویای شیرین ، میکشد از پنجره پر
سوی دل آید دوباره گوید این ، انکار دارد
میشتابم سوی باران ، تا سراپا خیس عشقم
کاش گوید با زبانش ، کی غم دلدار دارد ؟
پاسخی از دل بگویم ، من که محو روی یارم
خواهم آن دل را که در تو ، قیمتی بازار دارد



شعر از : افسون
نظرات شما عزیزان: